جدول جو
جدول جو

معنی شمع نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

شمع نهادن
(خَ / خِ وَ دَ)
گذاشتن شمع و روشن ساختن آن. نصب شمع و افروختن آن:
نهادند شمع و برآمد به تخت
همی بود لرزان چو شاخ درخت.
فردوسی.
در بابل اگر نهند شمعی
زینجا بکنم به باد سردش.
خاقانی.
هر آن شمعی که در مجلس نهی با روی او ساقی
چو خود را در میان بیند روان برخیز و بنشانش.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم نهادن
تصویر چشم نهادن
به کسی یا چیزی چشم داشتن و منتظر بودن، نگاه کردن و مراقب بودن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ کَ دَ)
مواظب و مراقب بودن. در اصطلاح عوام، پاییدن. وقوع امری یا حادثه ای را منتظر بودن: همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی. (تاریخ بیهقی) ، دیده بکسی یا چیزی دوختن. رجوع به چشم نهاده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ وَ دَ)
شمع گذاشتن. شمع نهادن. (از آنندراج). قرار دادن شمع در جایی سوختن را:
چون شمعبه هر جا که نشانند نشینم
با هیچ کسم گفت و شنو بر سر جا نیست.
کلیم (از آنندراج).
، شمع کشتن. گل کردن شمع. خاموش کردن آن. (آنندراج). فرونشاندن شمع. خاموش ساختن آن
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ نُ / نِ / نَ دَ)
صید ماهی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ جَ)
نام برادر محمدخان، خان کاشغر. در اوایل قرن نهم هجری می زیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ / نَ)
عادل و مأنوس به عدالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم نهادن
تصویر چشم نهادن
مواظب بودن مراقب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر نهادن
تصویر شکر نهادن
آزاتی کردن سپاس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقع نهادن
تصویر وقع نهادن
ارج نهادن ارزش بخشیدن اهمیت دادن توجه کردن: (نواب خانم از عالم عجب و غرور و کم خردی نواب مهد علیا را زیاده وقعی ننهاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم نهادن
تصویر چشم نهادن
((~. نَ دَ))
مواظب بودن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقع نهادن
تصویر وقع نهادن
((وَ. نَ دَ))
توجه کردن، ارزش قائل شدن
فرهنگ فارسی معین
منتظرماندن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد